محمد حسین فیاض

وحید انشایش را تمام می کند. دفتر را روی میز معلم می گذارد.

-         هیجده، آفرین . اگه دو سه خط بیشتر نوشته بودی بهت بیست می دادم.

روی تخته سیاه ، بزرگ نوشته شده "دستاوردهای توافق ژنو". معلم لیست بچه ها را نگاه می کند.

-         نفربعد ؛ بهنام محمدی

بهنام جلو می آید. دفترش را روی میز معلم می گذارد. معلم نگاهی به دفتر می اندازد و با تعجب می گوید

-         چیزی ننوشته ای؟ اینکه فقط موضوعه ، پس انشات کو؟

-         آقا اجازه! هرچه فکر کردیم چیزی دستگیرمان نشد آقا.

-         بیخود بهونه نیار. بلد نبودی؟ حداقل از ظریف زاده می پرسیدی .کلی مطلب نوشته ، هیجده گرفته ، حالا هم رفته نشسته.

بچه های کلاس می خندند. معلم محکم روی میز می زند. بچه ها ساکت می شوند . با خودکار قرمز یک ضربدر بزرگ وسط صفحه انشاء می کشد. بهنام سرش را بالا می آورد. نگاهی به ضربدر که حالا بخشی از توافق ژنو را پوشانده می کند.

- اجازه! ما هم حرفمان همین است آقا. خودتان چرا خط کشیدید توی توافق آقا؟!

معلم از روی صندی اش بلند می شود . بهنام سنگینی دستان معلم را پشت گردنش حس می کند. صدای شترق توی کلاس می پیچد. کلاس نفس نمی کشد. معلم اما فریاد می زند.

-         چه غلطا! انشاتو ننوشتی ، حرف اضافی هم می زنی . این حرفها به شما نیومده.

معلم پایین کاغذ یک دایره کوچک و دوخط کوچک دو طرف آن می کشد و دفتر را جلوی بهنام روی میز پرت می کند.

-         صفر . بروگم شو بشین، بیسواد!

بهنام به سمت نیمکتش قدم برمی دارد. چشمانش از اشک پر می شود. با دست مسیرش را پیدا می کند و کنار علیرضا می نشیند.

علیرضا دست بهنام را از زیر میز می گیرد و محکم فشار می دهد. دفتر بهنام را به سمت خودش می کشاند. بالای نمره معلم چیزی می نویسد.

بهنام اشکهایش را پاک می کند. به صفحه کاغذ نگاه می کند. "آفرین بهنام ؛ 20"

نگاه هردو به هم گره می خورد. علیرضا می خندد . بهنام اما بغضش را در سینه حبس می کند.

صدای معلم سکوت کلاس را می شکند.

-         نفربعد ؛ جلیل احمدی!

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا